عشق دستمال کاغذی به اشک
ارسال شده در
87/10/21:: 8:58 صبح
توسط هیلاری
دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطرهات طلاست ...
یک کم از طلای خود حراج میکنی؟
عاشقم ! با من ازدواج میکنی؟
اشک گفت:
ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی !
تو چقدر سادهای، خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما، تو مچاله میشوی
چرک میشوی و تکهای زباله میشوی
پس برو و بیخیال باش
عاشقی کجاست!؟
تو فقط دستمال باش!
دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشهای کنار جعبهاش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش، دوید خونِ درد
آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکهای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت، مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او با تمام دستمالهای کاغذی
فرق داشت
چون که در میان قلب خود
دانههای اشک کاشت.
کلمات کلیدی :
» نظر