خاتمی! نذار بگم دیگه دوست ندارم!
خاتمی جان! عزیز دلم! کوچولوی بال و پر شکسته. واسه چی ما رو عذاب میدی و رفتی توی بایگانی تاریخ قایم شدی؟ باهاس چی کار کنیم که پاشی بیایی ملت رو از سرگردونی نجات بدی؟ تو که میدونی این اوضاع اگه همین جوری پیش بره، نصف ملت دنیاشون میشه آخرت یزید و نصف دیگه هم باید برن جلو تا چهار سال دیگه بوق بزنن. تو میخوای چی رو برای کجا و چه زمانی حفظ کنی؟ میخوای افتخاراتت رو واسه چی نگه داری؟ میترسی چی بشه؟ میترسی دوباره بیفتی وسط یک مشت گرگ درنده که روزی نه تا بحران واسهات بزان و نذارن که به تحقیقات مربوط به حقوق شهروندیات برسی؟ بابا! ای ول با این مرامات! مصبتو شکر با این حال دادنات درست زمانی که همه دارن حال یه ملت وامونده جامونده از همه جارونده رو میگیرن! آخه این هم شد کار؟
من می دونم وقتی بخوای بیای ممکنه دوباره سرها بره توی پروندههای قدیمی و دوباره بقول خودت بداخلاقیها شروع بشه، ولی جون حاجی! فکر ما رو چرا نمیکنی؟ چرا فکر نمیکنی ما هم آدمیم؟ چرا فکر نمیکنی ما هم دوست داریم وقتی اسم رئیس جمهور کشورمون میآد حداقل رومون بشه سرمون رو بالا کنیم و یه نگاه به عکس رئیسجمهور کنیم و فکر کنیم حداقل یه آدم رئیس جمهورمونه که روزی شصت بار دروغ نمیگه و هفتهای صد روز ملت رو عقبتر نمیبره! آخه رفیق جان! مرد مومن! ما سر همون سفره بینون و نمک زندون اوین که هر کدوممون یه دور به عشق خندهها و شادیهای یک ملت رفتیم توش، با هم نون و نمک خوردیم. حالا خودت خدارو شکر زندون نرفتی، ولی وزیرت که رفت، اون یکی وزیرت که دستش شکست، بالاخره همدردیم، یعنی اصلا نمیخوای ما رو.... آره؟ جون مادرت که ایشاللا خدا بهش عمر طولانی بده، ما رو آدم حساب کن. نمیتونی بفهمی ماها از این وضع خسته شدیم؟ باید سرمون رو از پنجره در بیاریم و جیغ بزنیم خاتمی بیا، خاتمی بیا؟ حالا بفرض این کار رو هم بکنیم، تو که محل نمیگذاری. چی کار کنیم؟
محمد جونم! سید! الهی هر چی درد و بلاته بخوره توی سر این محمود، الهی قدت سر چشم هر کی نمیتونه ببیندت درآد، آدم این قدر ناز نازی؟ به قول امیرکبیر به سرباز مملکت یک عمر مواجب میدن که یک روز بره بجنگه، ما که مواجب به تو ندادیم، یعنی نداشتیم که بدیم، تازه میدادیم هم که تو نمیخواستی، ولی کم بهت احترام گذاشتیم؟ کم برات کتک خوردیم؟ کم بخاطرت انفرادی کشیدیم؟ کم بخاطرت تهمت خوردیم و تحقیر شدیم؟ کم بخاطرت دربدری و مکافات دوری از مملکت کشیدیم؟ پنج سال بچهتو و رفیقهاتو نبینی بخاطر اینکه دلت خواسته مملکتات آبرویی داشته باشه و کسی جرات نکنه اسم کشورت رو با تحقیر ببره. آخه رفیق! ما که فحش تو خوردیم، ما که کتک خورمون ملس شد واسه اینکه تو باشی، ما که بقدر خستگی دست و از دست دادن نور چشم نوشتیم و با تحمل اضطراب هر روز و هر روز و هر روز قاضی مرتضوی پات وایستادیم، حالا دیگه اصلا دوزار هم ما رو آدم حساب نمیکنی؟ رفیق جان! ما بریم سراغ کی؟ بریم سراغ هاشمی که اونم کم ناز و ادا نداره، تازه بدبختی اینه که طرف اسمش بد دررفته، شده زمین بایر، هر چی هم آبش بدی و بذر بپاشی و کار توش بکنی بعد از ده سال میشه چهار تا درخت پسته که نصفش پوکه و نصفش دربسته، حالا همه اینها هیچی! وقتی اسمش میآد، ملت گوششون رو گل گرفتن و چشمشون رو بهکلی بستن. اگه دستشو بکنه عسل دماوند و بذاره توی دهن همین رفیق و رفقای خودمون، باز هم گازش میگیرن. مکافات اینه. حالا این یکی هیچی! سید! تو که نیای اون شیخ اصلاحات میآد که هنوز نیومده داره به در و دیوار سنگ پرت میکنه، بابا یواش! سرمون رو شکستی! ول بده داداش، نمیخوای راه بدی، تموم فامیل رو ضایع نکن. میخواد یه انتخابات شرکت کنه همه مون رو کرد یه لته کهنه و تپوند توی سولاخ راه آب. بدبختی مون رو ببین که وسط این همه کامران و هومن که تازه اونها هم کانادایی شدن و بعد از سه هزار سال داریوش و کورش و هوخشتره، باید زیر علم باقر سینه بزنیم. بیست سال زور زدیم تا مخملباف شد ژان لوک گودار، حالا باید بیست سال زور بزنیم تا قالیباف بشه ژاک شیراک. بابا، خاتمی! رفیق جان! نذار ما که عادت کردیم به یه آدم حسابی به اسم ممد آقا خاتمی گرفتار یه مشت ذلیل علیل بشیم که نه به بارن و نه به دارن و تازه معلوم نیست اگه بیان چی می خواد بشه.
رفیق جان! محمد طلا! سید خندان! جون حاجی دودرهمون نکن. بذار بعد از چهار سال تشنگی و مکافات یه آب خوش از گلومون بره پایین. مگه ما چه کردیم که نباس دو روز خوش تو این دنیا ببینیم؟ سید! اینها که میگن توی دوره خاتمی هیچ اتفاقی نیفتاد زر میزنن قورمهسبزی، از اونی که دو روز زندان رفت و شد پابلو پیکاسو تا اونی که وقتی زندون رفت عشقش خاتمی بود و وقتی از زندون بیرون اومد جواب سلام نلسون ماندلا رو هم نمیداد. و اونی که چهار سال ختم "صد روز با خاتمی" گرفته بود و حالا سر ختم خاتمی هم ممکنه سروکله اش پیدا نشه.
حاجی! ما اگه همونی که داشتیم رو بخوایم باهاس دم کی رو ببینیم؟ گفتی اقتصاد حالیام نیست، ولی اومدی و رفتی و نه برقی قطع شد و نه گوجهفرنگی شد چراغ خطر اقتصادی و نه مملکت شد آشغالدونی واردات موز و خیار و سیب زمینی. بابا! تو خودت حالیات نیست، تو اقتصاد بلدی، دلیلاش هم همون کاری که کردی. گفتی که شرمندهای که نتونستی آزادی بدی، ما هم زدیم تو سرت که بیعرضهای. اما این حاج محمود بلایی سر مملکت آورد که تو که زمانی به نظر بعضی از بروبکس مانع اصلی آزادی توی کشور بودی الآن شدی آرزوی همه ملت. نه که تو عوض شده باشی، نه، ولی تازه ملت فهمیدن یه رئیس جمهور بیعرضه یعنی چی؟ تازه فهمیدن روزنومه نداشتن یعنی چی! تازه فهمیدن چهار تا قطعنامه توی دو سال یعنی چی! تازه فهمیدن بیاحترامی در تمام جهان یعنی چی؟ تازه دارن میفهمن آرامش و آزادی یعنی چی. بابا! درسته چهار تا مثل من و فلونی و فلونی چهار تا پسگردنی خوردیم و رب و ربمون رو یاد کردیم، ولی حداقل چهار تا دختر همسایه و پسر همسایهمون تونستن مثل آدم دست همدیگه رو بگیرن و توی خیابون راه برن. حداقل این بود که کسی جرأت نمیکرد چهار تا وبسایت درپیتی رو فیلتر کنه و دست بذاره روی چشم ملت که نبین و گوششو بگیره که نشنو. حداقل این بود که سالی هزار تا کتاب چاپ میکردیم بدون اینکه یک سال منتظر بمونیم تا اجازه کتابی که سه ماه صرف نوشتناش شده بگیریم. حداقل این بود که چهار تا آدم باحال اگه میخواستن برن مهمونی اجنه و عزرائیل بالای سرشون ظاهر نمیشد. حداقل این بود که اگر میرفتی دفتر معاون دانشگاه که نمرهتو درست کنی ترتیبتو نمیداد و تازه بعدش به زور عقدت نمیکرد. حداقل این بود که هفتهای یک ترور نبود و سر یکی رو نمیبریدن... بابا اینها که حداقل نیست، من میخوام برگردم به همون حداقل انسانی.
ببین، محمد جان! قربون اون عبای سفیدت برم! به حرف این بچه گاگولایی که وقتی میخوان سراغ تاریخ میرن سه هزار سال قبل و وقتی میرن سراغ جغرافیا میرن پنج هزار کیلومتر اونورتر گوش نکن. ما که میدونیم ایرونی هستیم و همسایه عراق و افغانستان و ترکیه و پاکستان هستیم و مطمئنیم که ایران همجوار سوئیس و اتریش نیست، از طرفی میدونیم که اگر بخواهیم گذشته رو ببینیم دیگه فوقش میریم زمان هاشمی، نه، میریم زمان هویدا، خیلی که بخواهیم زور بزنیم میریم زمان مصدق، ورنمیداریم زرتی بریم سراغ جمشید و داریوش و خشایارشاه. ما میدونیم واقعیت چیه، اگه هم ده سال پیش الدرم بلدرم میکردیم و میخواستیم تو بشی رهبر اپوزیسیون، من یکی که غلط کردم، گه خوردم. بقیه خودشون میدونن رژیم غذایی شون چیه، من میخوام تو بشی رئیس جمهور. یه رئیس جمهور که چهار تا وزیر باسابقه بگذاره برای گردوندن مملکت، یه رئیس جمهور که هر چهار سال یک سال یا حداکثر دو بار بره نیویورک، سالی هم دو بار بره فرنگ، بقیه وقتش رو هم به اداره مملکت بگذرونه. ما رئیس جمهوری نمیخوایم که دنیا رو مدیریت کنه ولی توی کشورش همه همدیگه رو بخورن، بیا! این یکی اومد راه بره، چنان ضایع کرد که تا پونزده سال باهاس سیفون بکشی و عطر و گلاب بزنی که بوی رئیس جمهور از شامه ملت حذف بشه. چه جوری بهت بگم، ما یه رئیس جمهور میخوایم که برقمون قطع نشه، فیلتر نشیم، روزنامه داشته باشیم، احترام داشته باشیم، روزی که میآد قیمت خونه اگه صد میلیون هست، بعد از چهار سال مثلا بشه صد و بیست میلیون نه دویست و پنجاه میلیون.
خاتمی جونم! عزیز دلم! چه جوری بهت باید قول بدیم که بچههای خوبی هستیم و بخدا بهت کمک میکنیم که مملکت رو اداره کنی، بهت کمک میکنیم و بیخودی هم هر روز تند نمیریم که اذیتت کنیم. همراهات هستیم و دلمون لک زده که مثل آدم زندگی کنیم. ما از بیاحترامی خسته شدیم. ما از اینکه هر روز بشنویم یکی دیگه از بهترین بچههای این مملکت رفت فرنگ و دیگه نمیآد خسته شدیم. ما از اینکه هر روز دروغ بشنویم خسته شدیم، ما از اینکه هر روز ببینیم یک وزیر بیعرضه میره کنار یکی بیعرضهتر میآد جاش خسته شدیم. ما از اینکه قیمتها مثل موشک میره بالا و در عوض موشکها سقوط میکنه خسته شدیم. ما از خالیبندیها خسته شدیم. ببین! چرا نمیفهمی!؟ چرا نمیتونی بدبختی ما رو درک کنی! ما از این وضع خسته شدیم. باید چی کار کنیم؟ باید همه جای شهر اسمتو بنویسیم روی در و دیوار؟ باید ملت عکس خاتمی رو بزنن روی ماشین و لباسشون و هر جا دستشون میرسه تا بفهمی؟ باید هر جا سخنرانی میشه جمع بشن و شعار بدن که بیایی؟ چی کار کنیم؟ جون حاجی بگو چه کنیم؟ آخه رفیق جان! یه نیگاه به تقویمت بنداز و ببین روزها همین جوری داره میگذره و هر چه میگذره آقاتیزه دندونهاش رو برای قاپیدن یک دوره دیگه ریاست جمهوری تیز میکنه.
ببین حاجی! دارم جدی میگم! تو شدی عین دخترعمو خوشگله که میخواهیم نامزدمون بشی، نشستی واسه خودت لب جوب، یه گل مریم هم گرفتی دستت و پرشو میکنی و هی میگی میشه نمیشه، میشه نمیشه، میشه نمیشه، بابا اگه میشه، بگو ما هم بریم تهیه و تدارک، شاید بابات رضایت داد، حضرت عباسی اگه رضایت ندی ممکنه یکی بره زن فرنگی بگیره، یکی هم بگه دلمو به همین مهوشخانوم خوش میکنم، بالاخره وقتی برق قطع باشه آدم روی نحساش رو نمیبینه. ولی آخه این یارو هم ددری یه، هم بد اداست، هم دائم خونه باباست، هم میره دیدن غریبون. تو رضایت بده، ما هم این ور قضیه حواسمون هست، اگه کسی خواست مراسم رو به هم بزنه و تحریم کنه و پشت سر رفیقمون حرف بزنه، نه دیگه دوست و رفیق سرمون میشه، نه دیگه حاضریم کوتاه بیاییم. نه که رفیقباز نیستیم، ولی رفیق اصلی ما مملکته و عشق اصلیمون کشوری که هر روز داره توی لجن و کثافت دیوانگی و بیعقلی فرو میره.
من نمیدونم، شاید هم دلت با ما نیست، شاید میترسی دوباره بگی آره، نه ماه به شکم بکشی آخرش هم یه بچه ناقصالخلقه به دنیا بیاد که نه قیافهاش به ملت ما شبیهه نه به دولت تو، اگه میخوای بگی نه، جون مادرت همین فردا بگو نه، ولی دست ما رو تو پوست گردو نذار. اگه نمیخوای خودت بیای، حالا که همه قبولت دارن، هر چی آدم گنده است جمع کن، برین بشینین توی یک خونهای، دو روز حرف بزنین، آخر کار یکی رو انتخاب کنین که همهمون پاش وایستیم و از شر این زنبابا راحت بشیم. اگه این کار رو بکنی، هم عقل کردین، هم ملت میآن پشت سرتون، گیریم که چهار تا دله دیوونه نیان، بقول شیرازیها باکی نیست. منتهی هر کاری میکنی زودتر، بابا لایت! بابا یواش! تا تو بگی نه، یارو سه دور کره زمین رو دور زده و یه متر دیگه به حجم کثافت مملکت اضافه کرده.
خاتمی جونم! من کاری به هیچ کس ندارم. این نامه رو هم واسه این دارم منتشر میکنم چون میدونم اینجوری زودتر به دستت میرسه، به من باید جواب بدی! من واسهات زندگیمو گذاشتم. میدونم خیلیها این کار رو کردن، ولی من کار خودمو میکنم. به من جواب بده، یا بگو آره و بیا و پاش وایستا و پات وای میستیم، یا بگو نه و به عنوان کسی که همهمون قبولت داریم، با بقیه اونهایی که میخوان مسائل کشور رو توی ایران حل کنن، بشینین یکی رو انتخاب کنین و اون بشه نامزد ائتلاف، ما هم تصمیم شما رو قبول داریم.
گفتم ما تصمیم شما رو قبول داریم، گفتم ما، فکر نکن خودمو جمع بستم که بگم از طرف ملت حرف میزنم، نه حاجی! دیگه اون عادتها توی سر ما یکی که دیگه نیست. خودمو جمع بستم که تنها نباشم. حرف آخرم هم اینه که اگه جواب دادی که دادی، اگه ندادی، دیگه اصلا باهات حرف نمیزنم، توی روت هم نیگاه نمیکنم. مطمئن باش نمیرم سراغ غریبون، منتهی دیگه یادم میره که یه روزی یه محمد خاتمی مشتی باحال داشتیم که میتونست گره کارمون رو واکنه، ولی اینقدر دست دست کرد که موهای سرمون عین دندونامون سفید شد.
منبع: سایت پویش دعوت از سید محمد خاتمی برای شرکت در انتخابات http://www.mowj.ir
لطفاً طومار دعوت از خاتمی را امضاء کنید
کلمات کلیدی :
» نظر