سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کمی فکر کن!

در دهکده شیوانا آهنگر خسیسی بود که از صبح زود که خورشید سر می زد تا ساعت ها بعد از غروب در مغازه اش کار می کرد و برای مردم دهکده های اطراف شمشیر و چاقو و ظروف فلزی درست می کرد. این آهنگر با وجودی که وضع مالی خوبی داشت و صاحب زن و چندین فرزند قد و نیمقد بود اما همیشه وقت خود را در مغازه می گذراند و حتی روزهای تعطیل هم دست از کارکردن برنمی داشت. یک شب سرد شیوانا مرد فقیری را دید که بیرون مغازه آهنگر روی پله نشسته و منتظر است تا او از مغازه اش بیرون آید. شیوانا با تعجب از فقیر پرسید: "اینجا چه می کنی و منتظر چه هستی؟"

مرد فقیر در حالی که از سرما می لرزید گفت:" امروز دیدم که مرد آهنگر مقدار زیادی از اجناسش را به مردمان دهکده های دیگر فروخت و پول زیادی بدست آورد. منتظرم تا کارش تمام شود و از مغازه بیرون آید و مرا در این حالت ببیند و دلش به رحم آید و سکه ای به من کمک کند!"

شیوانا با خنده به مرد فقیر گفت:" برخیز و بیا به مدرسه برویم و کاسه آشی داغ بخور. این آهنگر زن و بچه اش را که عزیزاند و پاره وجودش هستند بی رحمانه به خاطر پول بیشتر تنها رها کرده وبرای مال دنیا حرص می زند. تو چگونه انتظار داری آدمی که حتی به عزیزان خودش رحم نمی کند دلش برای تو که غریبه هستی  بسوزد!؟ برخیز و با من بیا و از این به بعد هر وقت که انتظار رحم و مروت از کسی داری اول کمی فکر کن!"


» نظر